نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

بیا یک لحظه فکرش را بکن . مثلا تکنولوژی آن‌قدری پیشرفت کرده باشد که بتوانی بروی ترمینال ِ سر ِ چهارراه و بلیت ِ یک سیاره ی دیگر را بگیری و تعطیلات ِ تابستانت را کنار ِ موجودات دیگری بگذرانی ! یا حتی خیلی راحت‌تر از این . امشب بخوابی و صبح که چشم‌هایت را بازکردی ببینی یکی از این چشم درشت های برّاق دارد با تعجب نگاهت می‌کند و یک‌هویی تو از او و او از تو بترسد و با هم جیغ بکشید و فرار کنید ! و تازه شستت خبردار شود که توی یک سیاره ی عجیب و غریب بیدار شده‌ای که هیچ‌چیز از آن نمی‌دانی . کم کم شروع می‌کنی کوچه‌پس‌کوچه های سیاره را گشت زدن . موجوداتی می‌بینی با پوست های صاف و برّاق در رنگ های متنوع . موجوداتی که مدام روی جای‌جای بدنشان غدّه های سفیدرنگی می‌جوشد و بعد از مدتی می‌ترکد ! می‌بینی که چه جوری توی هم می‌لولند و حواسشان نه به توست و نه به هیچ‌کس ِ دیگر . غذاهایشان را می‌بینی . غذاهایی به رنگ سبز تیره ی مایل به سیاه که مدام قل‌قل می‌کند و حباب می‌فرستد هوا !

می‌بینی ؟! پایش که بیفتد ما آدم‌ها هم همین‌قدر حال‌به‌هم‌زن و مزخرف هستیم . با همین پوست‌های برّاق ِ گاهی پر از لکّه و موهای یکی‌بودیکی‌نبود ِ رنگ ِ مخالف ِ پوستمان با غدّه‌های سفیدرنگی که روی صورت و بدن‌مان درمی‌آید و بعد از چند ساعت یا خودش می‌ترکد یا می‌ترکانیمش ! توی دهان‌مان پر است از یک ماده‌ی چسبانک ِ چندش‌آور ! غذای مورد علاقه‌ی ما همین مایع سبزرنگ ِ مایل به سیاه است پر از دانه‌های قرمزرنگ ! می‌بینی ؟! ما فقط به خودمان عادت کرده ایم . ما خودمان را پذیرفته‌ایم . آن‌قدر که بددل‌ترین‌مان حالش از خودش به هم نمی‌خورد ! ما همدیگر را پذیرفته‌ایم که توی ریشوی شکم‌گنده یا توی کچل ِ ریقو برای من دوست‌داشتنی‌ترین موجود دنیا هستی ! ما عاشق ِ هم شده‌ایم که تو ، من ِ چاقالو با چشم‌های گودافتاده یا من ِ لاغرمردنی با دندان‌های کج و کوله را هرگز با هزار تا زن ِ خوش‌اندام ِ دماغ‌عملی عوض نمی‌کنی و حتی تک‌تک ِ خال‌های صورت و تن ِ مرا سند زده‌ای به نام ِ لب‌هایت و روزی دو بار از اول دنبالشان می‌گردی و تک‌تک‌شان را می‌بوسی . ما دیوانه‌ی هم هستیم که عاشقانه کج و راست ِ همدیگر را می‌پرستیم و روزی هزار بار خدا را شکر می‌کنیم که آغوش ِ این خاک‌برسر را فقط برای خودمان آفریده نه برای هیچ‌کس ِ دیگر ..

از یک جاهایی به بعد ، زندگی جوری می افتد توی سرازیری مسخرگی که مجبوری پشت گوش بیندازی و به یادت نیاوری که اگر آن روز مادرت مرا برایت نپسندیده بود و من به جای تو به خواستگار ِ بعدی ام جواب مثبت داده بودم ، حالا به جای اینکه این همه عاشق ِ سینه‌چاکت باشم ، من یکی دیگر را دوست داشتم و تو یکی دیگر را !

صراط مستقیم شاید همین کفری است که مدت‌هاست از جهنم ِ تردید ِ ماندن یا رفتنش خلاص نمی‌شوم . بگو این ته استکان ِ چشم‌هایت را بریزم و خودم را به باد ِ لعنت ِ سماوات و ارض بسپارم ، یا لاجرعه بنوشمش و بیهوش بیفتم روی دست دنیایت ؟

من هنوز هم برای تو می‌نویسم ؛ حالا هر که می‌خواهد بیاید و به خودش بگیرد ! حالا هر که می‌خواهد در این نامحکمه قاضی شود ! حالا هر که می‌خواهد سر ِ تاسف چپ و راست کند ! اعتبار ِ آن‌چه برای تو می‌نویسم ، به توست ، که بودن یا نبودنت هم فرقی نمی‌کند ... 

شب‌های کز کرده گوشه‌ی حلقومم ، پچ‌پچ ِ دخترهای تازه بالغ شده را هم بلد نیستند ، چه رسد به این‌که بنشینند روبرویت و چشم‌هایت را نفس‌کش بطلبند . حالا تو هی بنشین و پاپیچ ِ سکوت ِ ناگهانی‌ام شو . تو هنوز نمی‌دانی . هنوز این درد ِ سیّال ِ مذاب ِ توی قفسه ی سینه‌ام را نمی‌شناسی . خیال کردی این هم از آن غصه‌های گه‌گاهی است که همیشه می‌نشستی و گره‌گره بازشان می‌‌کردی . نه جان ِ دل . این یکی را باید طاقت بیاوری . کلافگی ام را . بی‌تابی ام را . تو فقط باید باشی و موج‌های بی‌قرارم را صخره شوی  . هیچ نپرسی . باشی و شب‌های کوچک ِ گره‌خورده‌ام را بگیری توی بغلت . باشی ! که من حالای کلافگی و بیقراری جمع نشوم کُنج ِ تخت و دردم را به رعشه نیفتم ..