نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

شب‌های کز کرده گوشه‌ی حلقومم ، پچ‌پچ ِ دخترهای تازه بالغ شده را هم بلد نیستند ، چه رسد به این‌که بنشینند روبرویت و چشم‌هایت را نفس‌کش بطلبند . حالا تو هی بنشین و پاپیچ ِ سکوت ِ ناگهانی‌ام شو . تو هنوز نمی‌دانی . هنوز این درد ِ سیّال ِ مذاب ِ توی قفسه ی سینه‌ام را نمی‌شناسی . خیال کردی این هم از آن غصه‌های گه‌گاهی است که همیشه می‌نشستی و گره‌گره بازشان می‌‌کردی . نه جان ِ دل . این یکی را باید طاقت بیاوری . کلافگی ام را . بی‌تابی ام را . تو فقط باید باشی و موج‌های بی‌قرارم را صخره شوی  . هیچ نپرسی . باشی و شب‌های کوچک ِ گره‌خورده‌ام را بگیری توی بغلت . باشی ! که من حالای کلافگی و بیقراری جمع نشوم کُنج ِ تخت و دردم را به رعشه نیفتم ..

نظرات  (۲)

^_____^
بدبختی هات هم شاعرانه مینوسی آخه
پاسخ:
اینا زورنویسه ! دلم که میخواد بترکه مجبورم چهار تا کلمه سر هم کنم یه ذره آروم بگیره . زلزله رو بدم به خورد چند تا پس‌لرزه که بیاد رد شه بره ... که به جای خراب کردن بشه باهاش جوک ساخت !
۰۳ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۵ فرزانه سادات
لنتی...من عاشق نوشتنت شدم!
پاسخ:
عزیزم 😅 یواش تر !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی