نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

نیمه‌ی ماده‌پلنگ‌وار ِ من در بند ِاین دهکده‌ی یک‌جانشین نمی‌ماند . من اصیلم ! اصیل ِ انسان‌های نخستین ، اصیل ِ پدران و مادران بدوی ِ شکارچی‌مان . همان‌قدر وحشی . همان‌قدر بی‌قرار . روزها عریان ِ چشم‌های خورشیدم و شب‌ها گوشه‌ی غار تنهایی‌ام در نور شمع و با تکه های استخوانم دندان‌ها و چشم‌های تو را می تراشم .

 یکی بیاید روح مرا بردارد و با خودش ببرد تکه تکه کند و هر تکه ام را توی قطاری بگذارد . یکی بیاید تکه هایم را بگذارد توی چمدان ِ تمام مسافر ها و دیگر سراغم را نگیرد . یک نفر بیاید مرا بگذارد روبروی چشم‌های نفس‌کش‌طلب ِتو که این دیوانه‌ی بی‌قرار ِ تنوع‌طلب مگر در دست های چون جهان ِ تو آرام گیرد . یک نفر بیاید مرا بگذارد به کشف کردن ِ اولین تمدن ِ وحشی‌های رقاص ِ پنهان‌شده در صراحت ِ آغوش تو . نیمه‌ی ماده‌پلنگ‌وار ِ وحشی ِ بدوی من اسیر ِ پنجه‌ی انسان ِ مدرن  ِ مسلمان ِ نیم‌غرب و نیم‌شرق ِ قرن بیست و یک مانده است . مانده است و بیست‌و‌چند سال است کشورگشایی نکرده و دندان هایش به تن هیچ انسانی خونین نشده است ! برخیز . بیا . و نفس‌کش بطلب تا ببینی چه کسی پرچم سرخش را بر امپراطوری عظیم تو برمی‌افرازد ...