نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

قرار نبود بهار بیاید و غمزده باشی .. قرار نبود این همه آشفتگی را بریزی توی خودت و زانو بغل کنی و چشم هات را از نگاهم بگیری .. هیچ وقت قرار بر سکوت نبود .. قرار بود اگر اشکی و دادی و فریادی هم هست دونفری باشد ؛ عینِ پیتزای دونفره ، عینِ لیوانِ مشترک ، عینِ تله پاتیِ چشم هایمان.. عینِ من ، عینِ تو .. هیچ چیز را به تنهایی مالک نبودیم ! قرار از اول هم بر بیقراری بود ! بر دیوانگی.. حالا بهار شده ! فصلی که قرار بود عطرِ شب بو و بهارنارنجش را دونفری نفس بکشیم ، خیابان های ِ نیمه شبِ خنکش را دونفری قدم بزنیم ، پای هفت سینش دونفری بنشینیم و آرزو کنیم ، سفرهای دونفری برویم .. حالا بهار شده بود و باید همه ی دونفری ها را تقسیم می کردیم.. لاله و لادن را یادت هست؟! خواستند جدایشان کنند ، هیچ کدام زنده نماندند .. تازه آن ها فقط از سَر به هم چسبیده بودند.. یادم هست هیچ وقت لازم نبود زیاد توضیح بدهم ، بـــِ که می گفتم ، بسمِ اللّٰهَش را خوانده بودی ؛ حرفم را فهمیدی که!؟ بهار شد ! قدم زدنِ نیمه شبی فقط به تو رسید ، چون من دختر هستم و حکماً خوبیَت ندارد دخترها این موقع شب تنهایی بیرون باشند! سفرها که نصف شدند ، همه اش را بخشیدیم به این و آن ،فایده نداشت .. نصف کردنِ شب بو ها هم همان و تمام شدن عطرشان همان .. همه را تقسیم کردیم ؛ حتیٰ هفت سین را که سیر و سرکه اش سهمِ دلِمان و سماغِ ترش و سمنوی شیرینش سهمِ دیگران .. حتیٰ تر ماهی گلیِ سرخ و تُنگ و آب و سیب و آیینه را ، همه و همه را تقسیم کردیم ؛ حرفم را فهمیدی که!؟ ماهیِ تکه تکه ، آیینه ی شکسته .. هیچ چیز مثلِ قرارمان نشد .. بازی بلد نبودیم ، مثلِ بچه‌های مردم ، منطقی و معمولی زندگی کردن بلد نبودیم .. حالا بهار شده! شریکی داشتن یک چیز خوب است اما تقسیم کردنش نه .. آمدم یک تکه بهارم را بدهم به تو که لااقل تو زمستان نمانی .. همین .. ! بهارَت مبارک..