چه بسیار زنانی که روحشان باکره مانده .. ! چه بسیار مردانی که به فتح ِ تپّه های کوچک ِ خوش آب و هوا رضا داده اند و آرام نگرفته اند .. چه بسیار شیرزنان و شیرمردانی که در پناه ِ آغوش های کوچک به بند کشیده شده اند و درَندگی از یاد برده اند .. چه بسیار آدم های لایق ِ هم که هر کدام گوشه ای از دنیا گیر و گرفتار شده اند .. چه بسیار زنان ِ تنها و چه بسیار مردان ِ تنها . چه بسیار زنان ِ جسوری که بی حیا خوانده می شوند و چه بسیار مردان ِ دیوانه ای که به حماقت متهم .. چه بسیار من ! و چه بسیار تو ! چه بسیار زنان و مردانی که کوهشان را یکی بی تقلّا ، بی تلاش ، بی جنگ تصاحب کرده .. چه بسیار مردان و زنانی که دیر رسیده اند ، و کیست که بگوید دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است ؟! اگر روزی که آفت به جان ِ عشق زده بود ، حسابش را رسیده بودیم ، حالا جرات نمی کردند چکمه بر گردن ِ عشق بگذارند و نفسش را بگیرند . اگر بوس و آغوش ِ عاشقی ها را به جماعت ِ شکم و زیرشکم نشان نداده بودیم ، حالا کسی مرد ِ خط زدن ِ عشق از زندگیهامان نبود ، کِی بوته ی حقیر ِ عقل می توانست کنار ِ درخت ِ کهنسال ِ ریشه دار ِ عشق سر بلند کند ؟ ما فتح نمی شویم ؛ ما بِکر باقی می مانیم ، ما جسور و شوریده سر و دیوانه می مانیم تا روزی که همین زمانه ی نامرد تن و روحمان را به هم برسانَد . مرا در آغوش تو ، و زنان ِ دیگر را در آغوش ِ هم قد و قوارهشان غرق کند . روزی برسد که کثرت ِ دنیای ِ مدرنشان را به زباله دان ِ خودشان بسپریم و به وحدت برسیم .. چه بسیار من و چه بسیار تو.. !