نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

گفتی بلیغ و رساست! گفتم نامم یا صدایم؟! گفتی خدا نامت را بند زده به بندبند تارهای حنجره ات که بیاید ، بپیچد به قامتِ من و برود چنگ بیاندازد به تکه تکه های قلبم .. گفتم خبر داری هندوها خدای مرگ و زندگی‌شان را به نامِ من می خوانند..؟! گفتی بیراه هم نگفته اند! اللّٰه جلَّ جلاله انگار کن مرگ و زندگی مرا گوشه ی لب های تو نهاده که به لبْ خندت مُرده زنده می شود و به اخمت جهانی هیچ و پوچ.. خندیدم و گفتم ولی آقا کردها نامم را " آبی رنگ " می دانند! و من به همین قانعم و مشتاق که سنگِ فیروزه ای باشم روی انگشتِ دومِ دستِ چپِ شما.. گفتی ذره پروری می کنید بانو! تو آسمانِ منی.. آسمانی وسیع ، مبرّا از دود و دم که می شود گاه در آن بال گشود و اوج گرفت و گاه در پناهِ خورشیدش گرم شد و گاه پا به پای ابرهایش دیوانه وار گریست.. چیزی نگفتم.. به رعد و برقِ چشم هات لب خند زدم و آمدم که عمری آسمانت باشم ؛ حضرتِ عُقاب..!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی