دیگر آن دختر ریزه میزه ی مو مشکی جیغ جیغو نیستم .. خیلی وقت است که تاریخ مصرف کودکی هام تمام شده..
اما رویاهای فیروزه ای ام را ذره ذره جمع کرده ام ، توی کوله ام ریخته ام و آورده ام که حالای سختی و بی پناهی سنجاقشان کنم به گوشه ی روسریِ ترمه ام که هر وقت دلم برای قهوه ایِ چشم هات تنگ شد ، یکی یکی در آغوششان بگیرم و هوایت را نفس بکشم ..
آورده ام که بریزمشان پای درختِ #انار ، که میانِ این قرنِ یخ زده ی مدرن ، موهای سیاهِ من و دست های گرمِ تو آغشته به رنگِ خون شوند و فراموشمان نشود که من و تو به طعمِ سیب آمده ایم و به عطرِ انار می رویم ..
فصلِ انار دارد تمام می شود ..
۲۲ سال است که چشم هام نشسته گوشه ی تقویمِ دومِ آذرِ هرسال و هی نگاه کرده که تو از راه برسی و هر بار کسی آمده و دست هایش را به طلب انار به سمتم دراز کرده و آواز داده که "گمشده ات من هستم" و هربار دیده ام که نه قلبش عطرِ شمعدانی دارد و نه دست هایش رنگِ فیروزه ای ..
پس کی می رسی؟! با یک بغل انار و آیینه..؟!