نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

قه‌قهه‌ها دیگر مرد ِ آبروداری نبودند ! چشم‌های غم‌زده‌ام مدت‌ها بود که طشت ِ رسوایی را از بام ِ بلند ِ خانه انداخته بودند  . تو تل‌انبار ِ مرا بلد بودی ! تو گفته بودی که نباید روزها بگذرد و بی‌گریه مانده باشم . گفته بودی که سعدی‌ها و فاضل‌ها را با صدای بلند بخوانم . گفته بودی که دلخوری‌هایم را سکوت نکنم . گفته بودی که کلاف ِ غصه‌ها را آنقدر باز نکنم که بپیچند دور ِ دست و پایم و از پس ِ جمع کردنش برنیایم . گفته بودی که بوسه‌ها را گوشه‌ی لب‌هایم قایم نکنم و همه را مو به مو به دست ِ لب‌هایت برسانم . گفته بودی ولی نبودی . رفته بودی و نمانده بودی که بودنت را حتی نمک ِ زخم‌هایم کنی . گفته بودی ولی گوش ِ شنیدن و لب ِ بوسیدن و چشم ِ گفتن نشده بودی ! تو تل‌انبار ِ مرا بلد بودی و رفته بودی . می‌دانستی منی که شعر نمی‌تواند بسراید ، اگر چند روزی چشم‌هایت را ننویسد و صدایت را نگرید چه بر سر ِ جنونش می‌آورد . می‌دانستی که اگر نبودنت را سرریز ِ آغوشش کنی زمستان بی‌پناهی را دوام نمی‌آورد . می‌دانستی . می‌دانستی و رفتی . رفتی و نماندی که حالای بی‌پناهی و بی‌قراری ، تکه‌تکه‌های بغضش را از در و دیوار جمع کنی  و روی سینه‌ات بگذاری که بعد ِ عمری آبروداری جلوی چشم ِ آدم‌ها دستپاچه و ناتوان ِ دیوانگی ِچشم‌هایش نشود ..

نظرات  (۲)

۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۱ •✿ آرورا ✿•
حالای بی پناهی و بی قراری تکه تکه های "دل"ش را از در و دیوار جمع کنی...

نارکیژ نازنینم همین دو ساعت و اندی پیش اومدم و در سکوت به نوشته هات ابراز دلتنگی کردم... چه خوب که اینجا سرزمین اجابتِ سکوتِ
پاسخ:
چقدر شرمنده و خجالت‌زده می‌شوم از این همه لطفی که از سرم زیاد است و چقدر خوشحال که آدم های خوشرنگ و خوش لبخندی را در این گوشه ی مجازآباد یافته‌ام ..
مچکرم رفیق :)
تو تل انبار مرا بلد بودی :)

چقدر زیبا و دلنشین
پاسخ:
:)

لطف ِ شماست .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی