نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نور ِ عریان ِ تو از سر ِ چشم‌های دنیا زیاد بود ! چادر ِ سیاه بر سر ِ ناز و رمز و راز ِ تو انداختم چرا که حیف بود خلوت ِ بی‌بدیل ِ بی‌قرار ِ ما را که در دهان ِ آب‌نکشیده‌ی این جماعت لغ‌لغه‌ی زبان‌ها بشود . کوچه‌بازاری‌ات کردم ! طشتی که نبود را از سر ِ بام ِ خانه‌ام انداختم . آن‌قدَر که هیچ گوش ِ نامحرمی را خیال شنیدنت نماند . عربده کشیدم ! بی‌آبرویی کردم ! بی که دمی ترس ِ رسوایی سرم را به درد بگیرد . بی آن که به به‌به ِ مریدان دل‌خوش شوم و از تکفیر ِ مدعیان دلگیر . بی آن که حتی به صرافت ِ پوزخند بر قضاوت ِ تاریخ ِ خردگرای قرن‌های بعدم بیفتم ! من فقط تو را مست می‌شدم ؛ همین ...

نظرات  (۲)

۱۲ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۰ •✿ آرورا ✿•
حرف دل این روزای من ... همین!
پاسخ:
قصه تا قطعه‌ی آخر به همین منوال است .. !
بسم الله
وای ی ی .. خدای من چقدر قید .. فکنم باید بیست سی بار بخونمش چون شدیدا تو بخاطر سپردن قید و صفتها آلزایمر دارم
من فقط تو را مست میشدم .. خیلی خوب بود .." خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد "
پاسخ:
انقدر سخت نوشتم ینی؟!

نظر لطفتونه .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی