نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

نارکیــــــژ

...ای جامه‌ات لبم که انار است

هیچ نام و نشونی از خودت نمی‌ذاری که راحت پای قلمت ُ از گلیمش درازتر کنی . یواشکی میای بی‌آبرویی می‌کنی و بعدشم میری و اتوکشیده و مرتب و عاقل زندگیت ُ می کنی و عین خیالتم نیست . اما از روزی که پای اولین آشنا به وبلاگت باز میشه ، از روزی که یکی از همین آدم‌های دنیای مَجاز رو واقعی ِ واقعی پیدا می‌کنی ، از روزی که همچین بدت هم نمیاد بعضی‌ها بیان بخونن ، دیگه به این راحتی‌ها نمی‌تونی خودت باشی ! هی خودت ُ می‌زنی به نفهمی ، هی آسمون ُ نیگا می‌کنی ، هی لبخند می‌زنی ، اما باز موقع نوشتن ، قلمت می‌لرزه ! برا نوشتن هر کلمه‌ای به مخاطبت فکر می‌کنی . اگه فلانی اینا رو بخونه چی فک می کنه راجع‌به من ؟! اگه کسی به خودش بگیره چی ؟! و هزار تا ترس و لرز و شک و اگر و اما که می‌پیچه به دست و پای قلمت ، کلمه‌هات ، کیبوردت ، و می‌افته به جونت . به سرم زد در ِ اینجا رو تخته کنم و برم جای دیگه‌ای بساط دیوونگی‌مو پهن کنم . برم و نباشم ، شبونه بنویسم خداحافظ و منتظر به‌سلامت‌ش هم نمونم و برم . ولی دیدم هنوز دل نکندم ! هنوز گیر ِ همون فلانی‌هایی هستم که میان می‌خونن و فکر و خیال می‌کنن ! گیر ِ همونایی که میان میگن لعنتی بنویس دیگه ! اونایی که میگن من چقد پای فلان نوشته‌ت گریه کردم ! گیر اونایی که میگن اینا واقعیه یا خیال و قصه‌س ؟! گیر اونایی که میگن این چرت‌وپرتا رو از کجات درمیاری ؟ گیر تو ام ! گیر تو که می دونم گاهی خرده استخونات رو سر دست می گیری و میای از گوشه ی این خرابه می‌گذری و خیال می کنی من نمی فهمم و خبر نداری که مدت‌ها عطرت می‌پیچه این‌جا و باورت نمیشه من انقدر خوب عطر تنت رو بشناسم ! حتی گیر اونایی که الان می پرسن این " تو " کی بود ؟! گیر اون رفیقایی که میان میگن فلانی ! تو حالت خوبه ؟! من هنوز گیر و گرفتارم . بیا بریم ! بیا دست هم ُ بگیریم بریم یه جای دور و گم و گور که خجالت نکشیم از خندیدن و گریه کردن و به‌فحش‌کشیدن و قربون‌صدقه‌رفتن و عکس خل‌خلانه گرفتن و کمک کردن و لبخند زدن و دویدن و بغل‌کردن . من کوله‌مو خیلی وقته جمع کردم گذاشتم گوشه‌ی همین اتاق ، منتها تو نیستی . تو از اولش هم نبودی ..

نظرات  (۵)

... همون رفتن بهتره اما حیف
وای که چقدر این حس برای من آشناست ...
پاسخ:
سینه دارم شرحه‌شرحه از ترس قضاوت شدن 😅
۰۷ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۲ آرزوهای نجیب (:
اگه بخوای اون آشناها دیگه نمی خونن
تو فقط لب تر کن(:
پاسخ:
شما که چش مایی سادات جانم . ما که برای رفقا حرف ناگفته ای نداریم . 😉
چرا همیشه اینجوری میشه؟ چرا تا عاشق وبی میشم سریع میخوان جمع کنن برن پشت سرشونو هم نگاه نکنن :(
واقعا کجای کار داره میلنگه؟
پاسخ:
ما که فعلا نمک‌گیریم ...

لطف شماست ❤️
سلام.

حیفه نرو..نوشته هات حال منم هست..
پاسخ:
سلام جانا . چشم ! می مونم . ولی به قیمت ننوشتن کلی مضمون و حرف ...

ان‌شالله که حال خوش شود ... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی