بهار هم تمام شد .. نه شکوفه های بادام و گیلاس ، نه عطر ِ شب بو و بهارنارنج ، نه باران های ناگهانی .. هیچ چیز نمانده .. پاییز و انار و خرمالو و برگ های خزان زده اش هم خیلی وقت است رفته .. حتی سوز سرمای زمستان و شب های بلند و برف و بارانش هم نیست .. حالا من کجای این تابستان ِ گرم و خشک ِ کلافه کننده را بهانه کنم برای یادت که بی وقفه می پیچد میان سلول سلول تنم ..