شصت سال ِ بعد که تو از راه برسی، من خودم را توی آغوشت نمیاندازم؛ خوب نگاهَت میکنم، آنقدر چشمهایم را به چشمهایت میدوزم که خودت کم بیاوری و لب به سخن بگشایی. آرام و بیصدا گریه میکنم. بیایی و سرم را روی سینهات بگذاری. آنوقت زااار زااار به ریش دنیا خواهم گریست...
آبان 96 تا اردیبهشت 97
چه بلایی سر اون آرشیو های مرتبمون اومد؟
انگار موریانه زد همه جا